89/9/18
12:53 ع
ای هلال شب زینب چی شده که در خسوفی
زیر ابر خون نشستی روی نیزه های کوفی
قار ی نیزه نشینی روی نی زخمی ترینی
توی این شهر نا محرم ما رو بی پناه می بینی
تا قلم لب بر مرکب می زند
بوسه بر جا پای زینب می زند
گر قلم از او نشانی می دهد
صبر او بر شیعه جانی می دهد
شمس در آسمان گر هست فرد
کی توان مانند او تصویر کرد
در تصور مثل او همدم کجاست
او وزیر نهضت کرب و بلاست
من چه گویم یک رگم هوشیار نیست
شد اسیرو بهر او غمخوار نیست
بی کس و بی هم سخن در کاروان
راس مهرویان ستون آسمان
روی ناقه نور حق موج هرج
معنی اصبر مفتاح الفرج
کاشکی می شد که ببندم روی نی زخم سرت رو
چرا چشماتو می بندی نشناسی خواهرت رو
نبودی چیا کشیدم نیمه شب چقدر دویدم
حق داری که نشناسیم آخه خیلی قد خمیدم
داغی روی دل زینب کوفیا گذاشتن اونجا
برا خواهرت اوردن سبدهای نون و خرما
گاه گاهی با نگاهی آه کرد
غصه هایش چون علی در چاه کرد
عاشقی پیداست از آهنگ دل
نیست دلداری دگر همرنگ دل
علت عاشق ز علت ها جداست
ای برادر من چه گویم با زبان
چون تویی بر نی خجل باشم از آن
چوبه محمل برایت اشک ریخت
پیر گشتم تا آب از مشک ریخت